منو

جستجو

بازی کودک جنگ زدهخ در میانه جنگ

جنگ جنگ تا پیروزی

فهرست مطالب

صحبت از صلح در زمان جنگ برای بسیاری مضحک و دور از واقعیت های موجود است، با این همه در پس همه اتفاقات زشت خاورمیانه شاید بتوان درس هایی هم از آن گرفت.

آیا تا به حال بدین فکر کرده اید که چه میشد اگر اسراییلی ها و فلسطینی ها در صلح و دوستی و مودت در کنار یکدیگر زندگی می کردند و در المپیک و جام جهانی یک تیم مشترک می فرستادند؟

چه میشد اگر کره جنوبی و کره شمالی تنها یک کره واحد بودند که برای بهتر کردن وضع بشر با بقیه ملت ها تعامل داشتند؟

چه میشد اگر ایران و امریکا، تایوان و چین، روسیه و اوکراین و اصلا هرجایی که تصورش را کنید روی این کره خاکی در صلح و آرامش زندگی می کردند؟ زیباست درست می گویم؟ آیا به نظر شما جنگ ها تنها ناشی از حمقات بشر و زیاده خواهی اوست یا ریشه های عمیقتری دارد؟ آیا تا به حال فکر کرده اید که جنگ چه نقشی در تکامل زندگی بشر داشته؟ آیا صرفا ما را در تاریخ عقب انداخته یا گاهی ما را به پیش برده است؟

در این نوشته می خواهیم به این مسئله بپردازیم اگر مطلب ما را تا انتها خواندید خوشحال میشوم نظرتان را در انتهای همین مطلب بیان کنید.

معرفی یک کتاب با نگاهی متفاوت به مقوله جنگ

کتاب “جنگ به عنوان نیرویی که به ما معنا می‌بخشد” اثر کریس هجز، یک اثر بسیار تفکر برانگیز است که به بررسی عمیق جنگ و تأثیرات آن بر انسان‌ها و جوامع می‌پردازد. هجز، که خود روزنامه‌نگار جنگ است و تجربه‌های مستقیم زیادی از پوشش جنگ‌های مختلف دارد، در این کتاب به این موضوع می‌پردازد که چرا جنگ‌ها نه تنها ویرانگر و خشونت‌آمیز هستند، بلکه به طرز عجیبی برای برخی از افراد و جوامع معنابخش نیز می‌شوند.

یکی از محوری‌ترین مباحث این کتاب این است که جنگ برای بسیاری از انسان‌ها یک منبع معنا و هویت است. هجز معتقد است که جنگ به افراد این امکان را می‌دهد که خود را به شکلی خاص تعریف کنند، یا حتی به عنوان قهرمانانی که در برابر دشمنان می‌ایستند، ببینند. این پدیده در تاریخ بشری بارها و بارها رخ داده است، زمانی که مردم و جوامع در لحظات بحرانی جنگ، اتحاد بیشتری پیدا می‌کنند و هویت‌های ملی، قبیله‌ای یا فردی‌شان تقویت می‌شود.

یکی از دلایل اصلی که هجز برای این جاذبه جنگ می‌آورد این است که جنگ می‌تواند نوعی از “خلوص” و “وضوح” را به زندگی انسانی بیاورد. در زمان جنگ، مرز بین دوست و دشمن روشن‌تر می‌شود، خوبی و بدی مشخص‌تر است و انسان‌ها می‌توانند به شکل جمعی احساس کنند که برای یک هدف بزرگتر می‌جنگند. این حس به افراد یک نوع معنا و هدف می‌دهد که شاید در زمان‌های صلح و آرامش کمتر تجربه شود.

جنگ نیرویی که معنا می بخشد اثر هجز

هجز همچنین توضیح می‌دهد که جنگ نوعی از هیجان و انرژی را در افراد بیدار می‌کند که می‌تواند اعتیادآور باشد. او به تجربیات شخصی خود از حضور در جبهه‌های مختلف جنگ اشاره می‌کند و می‌گوید که برخی افراد حتی پس از تجربه کردن وحشت‌ها و رنج‌های جنگ، دوباره به سمت آن کشیده می‌شوند، زیرا نمی‌توانند آن احساسات شدید و قوی را در هیچ جای دیگری بیابند.

اما با این حال، کتاب صرفاً مدح و ستایش جنگ نیست. هجز به شدت از تأثیرات ویرانگر جنگ، چه از لحاظ جسمانی و چه از لحاظ روانی، آگاه است. او به خرابی‌های عمیق جنگ بر روح و روان انسان‌ها، جامعه‌ها و فرهنگ‌ها اشاره می‌کند و تأکید دارد که جنگ در نهایت می‌تواند نیروهای تخریب‌گری باشد که افراد را از درون از بین می‌برد. این تناقض بین جذابیت جنگ و ویرانگری آن، یکی از موضوعات اصلی کتاب است.

در قسمت‌های مختلف کتاب، هجز از تجربه‌های خود در جنگ‌های مختلف، از جمله جنگ بوسنی، عراق، کوزوو و سایر مناطق، مثال‌های عینی می‌آورد. او به نقش رسانه‌ها در تقویت تصویر قهرمانانه از جنگ و تحریک احساسات ملی‌گرایانه اشاره می‌کند و نقدی تند بر نقش رسانه‌ها در ساختن تصویری رمانتیک از جنگ دارد.

یکی دیگر از نکات جالب کتاب، بررسی این است که چگونه دولت‌ها و حکومت‌ها از جنگ برای کنترل مردم و ایجاد اتحاد استفاده می‌کنند. هجز توضیح می‌دهد که جنگ معمولاً به عنوان ابزاری برای فریب مردم و پنهان کردن مشکلات داخلی استفاده می‌شود. در بسیاری از مواقع، جنگ به مردم این حس را می‌دهد که برای چیزی بزرگتر از خودشان مبارزه می‌کنند و این احساس به دولت‌ها اجازه می‌دهد از شور و اشتیاق ملی‌گرایانه استفاده کنند تا افکار عمومی را کنترل کنند.

در نهایت، کریس هجز به ما یادآوری می‌کند که هرچند جنگ ممکن است برای برخی انسان‌ها معنابخش باشد، اما همیشه با هزینه‌های انسانی و روانی بسیار سنگینی همراه است. و این نکته‌ای است که نباید از آن غافل شد.

اگر دنبال کتابی هستی که به بررسی فلسفی و انسانی جنگ بپردازد و این پرسش را مطرح کند که چرا انسان‌ها به جنگ تمایل دارند و چگونه جنگ بر روح و روان آن‌ها تأثیر می‌گذارد، کتاب “جنگ به عنوان نیرویی که به ما معنا می‌بخشد” قطعاً اثری بسیار ارزشمند و خواندنی است.

 

کتاب های دیگری که درباره فواید جنگ نوشته اند!

چندین کتاب و پژوهش در زمینه بررسی جنگ از دیدگاه روان‌شناسی و تکامل انسانی وجود دارد. یکی از برجسته‌ترین نویسندگانی که در این زمینه کار کرده، کنث پین است که در کتاب “جنگ، انسان و تکامل” (War, Evolution, and Human Nature) به بررسی نقش جنگ در تکامل انسان‌ها می‌پردازد. این کتاب به این موضوع می‌پردازد که جنگ و خشونت چگونه به بخشی از زندگی اجتماعی انسان‌ها تبدیل شده و نقش آن در شکل‌دهی به رفتارهای اجتماعی و تکاملی انسان‌ها چه بوده است.

پین توضیح می‌دهد که جنگ، هم به عنوان یک فشار تکاملی و هم به عنوان یکی از عوامل شکل‌دهنده جوامع انسانی، نقش مهمی داشته است. او معتقد است که جنگ به تقویت همکاری درون‌گروهی، تقویت مرزهای قبیله‌ای و ایجاد همبستگی اجتماعی کمک کرده است. این دیدگاه تکاملی به جنگ نشان می‌دهد که چگونه رقابت و خشونت بین گروه‌ها می‌تواند به افزایش بقا و تولیدمثل موفقیت‌آمیز برخی گروه‌ها کمک کند، در حالی که جوامعی که قادر به دفاع از خود نبوده‌اند، به تدریج حذف شده‌اند.

یکی دیگر از نویسندگان مهم در این زمینه استفان پیتر روزن است که کتابی به نام “جنگ و طبیعت بشر” (War and Human Nature) نوشته است. او از دیدگاه زیست‌شناسی تکاملی به مسئله جنگ می‌نگرد و سعی می‌کند توضیح دهد که چگونه خشونت و جنگ به عنوان ابزارهایی برای بقا و کنترل منابع در تاریخ تکامل انسان نقش داشته‌اند. روزن استدلال می‌کند که جنگ‌ها نه تنها ویرانگر، بلکه یکی از موتورهای رشد اجتماعی و تکاملی انسان بوده‌اند، زیرا از طریق جنگ، جوامع پیچیده‌تر، سازمان‌یافته‌تر و قوی‌تر شده‌اند.

جنگ و طبیعت انسان استفان پیتر روزن

یک پژوهشگر دیگر که به این موضوع پرداخته است، جین ریچاردز است که در کتاب “قبیله جنگجو: جنگ، تکامل و روحیه قبیله‌ای” (The Warrior Tribe: War, Evolution, and Tribalism) به بررسی این مسئله می‌پردازد که چگونه جنگ به عنوان بخشی از تکامل انسانی به وجود آمده و چه تأثیری بر ساختارهای قبیله‌ای و گروهی انسان‌ها گذاشته است. ریچاردز معتقد است که میل به جنگیدن و خشونت بخشی از تکامل طبیعی انسان بوده است و این میل به شکل‌گیری جوامع قبیله‌ای، مرزهای اجتماعی و حتی ارزش‌های فرهنگی منجر شده است.

این نویسندگان و کتاب‌ها سعی می‌کنند جنگ را نه صرفاً به عنوان یک پدیده منفی یا مخرب، بلکه به عنوان یک نیروی تکاملی که بخشی از طبیعت انسانی را شکل داده، مورد بررسی قرار دهند. این دیدگاه‌ها اغلب جنبه‌های متناقض و پیچیده‌ای از جنگ را به تصویر می‌کشند: از یک سو، جنگ و خشونت برای بسیاری از جوامع و افراد ویرانگر بوده، و از سوی دیگر، جنگ به عنوان یکی از عوامل کلیدی در رشد همکاری، انسجام گروهی و حتی پیشرفت‌های تکنولوژیک و اجتماعی نقش داشته است.

 

میتونی مطلب مشابه چرا از یک دیگر متنفریم را هم در اینجا بخوانی

 

جنگ در فلسفه هگلهگل فیلسوف آلمانی فلسفه روابط بین الملل جنگ رویکرد دیالکتیکی به تاریخ

در فلسفه هگل، جنگ نقش بسیار مهم و پیچیده‌ای ایفا می‌کند، به ویژه در چارچوب دیدگاه او نسبت به تاریخ و تحول روح (Geist). هگل، به عنوان یکی از فیلسوفان مهم ایده‌آلیسم آلمانی، به تاریخ به عنوان فرایندی دیالکتیکی می‌نگرد؛ به این معنا که تاریخ از طریق تضادها و تناقضات پیش می‌رود، و جنگ یکی از این تضادهاست که در حرکت دیالکتیکی تاریخ نقش دارد.

از دیدگاه هگل، جنگ نه فقط یک امر مخرب و خشونت‌آمیز، بلکه یک پدیده ضروری در فرایند تحقق آزادی است. او معتقد است که تاریخ در واقع نمایشگر تحقق آزادی است، و جنگ‌ها می‌توانند به پیشبرد این فرایند کمک کنند. در نظر هگل، جوامع و ملت‌ها از طریق جنگ‌ها و کشمکش‌ها، دچار تحول و دگرگونی می‌شوند و به سطوح بالاتری از آگاهی و آزادی دست پیدا می‌کنند.

در آثار او، به ویژه در “فلسفه حق” (Philosophy of Right)، هگل جنگ را بخشی از زندگی سیاسی و بین‌المللی دولت‌ها می‌داند. او معتقد است که جنگ می‌تواند راهی برای تحکیم هویت و وحدت یک ملت باشد، به ویژه در مواجهه با تضادهای داخلی یا فساد اجتماعی. از نگاه هگل، جوامع گاهی درگیر نوعی رکود یا فساد می‌شوند که جنگ می‌تواند آن‌ها را از این وضعیت خارج کند و دوباره به یک وحدت و پویایی جدید برسند.

او همچنین جنگ را به عنوان راهی برای حل تضادهای میان ملت‌ها می‌بیند. هگل باور دارد که هر ملت و دولتی بیانگر یک “روح” (Volksgeist) است، و این ارواح ملی ممکن است با هم در تضاد باشند. در چنین شرایطی، جنگ میان ملت‌ها راهی برای غلبه بر این تضادها و شکل‌دهی به نظم جدید جهانی است.

با این حال، هگل جنگ را به عنوان یک خیر مطلق نمی‌بیند. او می‌پذیرد که جنگ مخرب است و درد و رنج بسیاری به بار می‌آورد، اما در عین حال، آن را به عنوان بخشی ضروری از حرکت دیالکتیکی تاریخ تلقی می‌کند. در واقع، از نگاه هگل، جنگ راهی برای پیشرفت و تحول است؛ به این معنا که از دل جنگ‌ها و کشمکش‌ها، آگاهی بالاتری از آزادی و عدالت حاصل می‌شود.

به طور خلاصه، هگل جنگ را به عنوان یکی از ابزارهای تاریخ برای پیشبرد دیالکتیک روح و تحقق آزادی می‌بیند. او معتقد است که جنگ‌ها بخشی از حرکت تاریخی هستند که از طریق آن، ملت‌ها و جوامع به سطح بالاتری از آگاهی و آزادی می‌رسند. این نگاه او به جنگ نشان‌دهنده رویکرد دیالکتیکی او به تاریخ و تضادهاست، که در آن هر تضاد و کشمکشی به سمت حل شدن و تحقق یک مرحله بالاتر پیش می‌رود.

 

ایران و اسرائیل یک نمونه بسیار عالی

امروز که این مطلب را می نویسم تنش بین دو دولت جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل بشدت اوج گرفته است و موشکباران اسرائیل توسط ایران انتظار های زیادی را برای انتقام اسرائیلی ها بوجود آورده است.

اگرچه تا امروز هر دو حکومت بیشتر تلاش کرده اند که پرستیژ خود را در سطح بین المللی حفظ کنند اما تا آتش گرفتن انبار باروت خاورمیانه تنها شعله یک کبریت دیگر فاصله داریم.

از نظر فلسفی و ایدئولوژیک، هر دو کشور ایران و اسرائیل به شدت تحت تأثیر ایدئولوژی‌های خاصی هستند که بخش بزرگی از هویت ملی و دولتی آن‌ها را تشکیل می‌دهند، و این ایدئولوژی‌ها در طول تاریخ به تنش‌ها و جنگ‌ها دامن زده‌اند. اجازه بده نگاهی به شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو ایدئولوژی و نقش دین در ایجاد این تنش‌ها داشته باشیم.

۱. شباهت‌های ایدئولوژیک ایران و اسرائیل

هم ایران و هم اسرائیل از کشورهایی هستند که ایدئولوژی نقش مهمی در شکل‌دهی به دولت و سیاست‌های داخلی و خارجی آن‌ها دارد. در ایران، پس از انقلاب اسلامی سال 1979(1357 شمسی)، ایدئولوژی جمهوری اسلامی بر اساس اصول اسلام شیعی شکل گرفت. حکومت ایران ایده‌ “ولایت فقیه” را به عنوان مرکز حکومت اسلامی می‌بیند و تلاش می‌کند بر اساس قوانین اسلامی کشور را اداره کند.

در اسرائیل، ایدئولوژی صهیونیسم نقش اصلی را دارد. این ایدئولوژی که به دنبال ایجاد یک دولت یهودی برای یهودیان بود، پس از تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948، مبنای بسیاری از سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌های این کشور شد. دولت اسرائیل تا حدی تحت تأثیر ایدئولوژی صهیونیستی است که بر پایه بازگشت یهودیان به سرزمین‌های مقدس و ایجاد یک جامعه یهودی شکل گرفته است.

شباهت اصلی این دو کشور این است که هر دو به شکلی بر اساس ایدئولوژی‌های مذهبی و ملی‌گرایانه شکل گرفته‌اند و هویت دینی آن‌ها نقشی مهم در سیاست‌ها و اهداف ملی آن‌ها دارد. هر دو کشور از ایدئولوژی خود برای مشروعیت‌بخشی به سیاست‌هایشان استفاده می‌کنند و این ایدئولوژی‌ها به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در روابط بین‌المللی آن‌ها تأثیرگذار است.

۲. تفاوت‌های ایدئولوژیک

با اینکه هر دو کشور ایدئولوژی‌زده هستند، تفاوت‌های مهمی نیز دارند. در ایران، ایدئولوژی حاکم مبتنی بر اسلام شیعی است که در مقابل صهیونیسم و اسرائیل به شدت موضع‌گیری می‌کند. دولت ایران اسرائیل را یک «رژیم غاصب» می‌داند و از حقوق فلسطینی‌ها دفاع می‌کند. به عبارتی، ایدئولوژی ایران بر اساس مبارزه با “ظلم” و “استکبار جهانی” شکل گرفته و اسرائیل را به عنوان نماد این دو می‌بیند.

در اسرائیل، ایدئولوژی صهیونیستی به دنبال حفظ یک کشور یهودی در سرزمین مقدس است و این امر به شکل مستقیم با فلسفه ایران در تضاد است. از دیدگاه اسرائیل، این کشور یک دولت مشروع و حق مسلم یهودیان برای داشتن یک سرزمین است، در حالی که ایران این مشروعیت را به رسمیت نمی‌شناسد.

همچنین تفاوت مهم دیگری که وجود دارد این است که در حالی که اسرائیل یک دولت سکولار با تأثیرات دینی است، در ایران حکومت به طور کامل دینی و تحت هدایت فقه اسلامی اداره می‌شود. این تفاوت باعث می‌شود که دو کشور به شکل‌های بسیار متفاوتی به مسائل جهانی و منطقه‌ای نگاه کنند.

۳. نقش دین در تنش‌ها

دین نقش کلیدی در تشدید تنش‌ها میان ایران و اسرائیل ایفا کرده است. برای ایران، اسرائیل نماد یک «رژیم غاصب» است که سرزمین‌های مسلمانان را اشغال کرده و فلسطینی‌ها را تحت ستم قرار داده است. این مسئله به شدت از لحاظ دینی و ایدئولوژیک در سیاست خارجی ایران برجسته شده است. حمایت ایران از گروه‌هایی مانند حماس و حزب‌الله بخشی از این سیاست است که به نوعی با دیدگاه اسلامی شیعی ایران درباره مبارزه با ظلم همخوانی دارد.

برای اسرائیل نیز دین به شکلی دیگر نقش ایفا می‌کند. ایدئولوژی صهیونیسم که بر پایه بازگشت یهودیان به سرزمین‌های مقدس و حق تاریخی آن‌ها بنا شده است، مشروعیت دولت اسرائیل را از دیدگاه یهودیان تضمین می‌کند. هرچند اسرائیل به طور رسمی یک دولت سکولار است، اما دین یهودیت به شکلی عمیق در ساختار هویتی این کشور نهادینه شده است.

در نتیجه، هر دو کشور به نوعی از دین به عنوان ابزار مشروعیت‌بخش و توجیه سیاست‌های خود در قبال دیگری استفاده می‌کنند، که این مسئله به تشدید تنش‌ها دامن زده است.

۴. ریشه‌های اختلاف و جنگ

ریشه‌های این تنش و جنگ را می‌توان به چند بخش تقسیم کرد:
تاریخی: درگیری‌ها و جنگ‌های تاریخی بر سر زمین‌های مقدس و همچنین مسئله فلسطین از عوامل اصلی این تنش‌ها است.
سیاسی: ایران و اسرائیل هر دو به دلایل ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک در تقابل قرار دارند. ایران اسرائیل را به عنوان یک تهدید برای منطقه و به ویژه برای مسلمانان می‌بیند، در حالی که اسرائیل ایران را به عنوان یک تهدید امنیتی و ایدئولوژیک بزرگ تلقی می‌کند.
ایدئولوژیک: ایدئولوژی‌های حاکم بر هر دو کشور به شدت با هم در تضاد هستند. ایران بر اساس دیدگاه اسلام‌گرایانه و مبارزه با صهیونیسم، و اسرائیل بر اساس صهیونیسم و حمایت از یهودیان شکل گرفته است.

۵. امکان صلح و اصلاح رابطه ایران و اسرائیل

آیا امکان صلح این دو کشور و کوتاه آمدن در برابر یکدیگر وجود دارد؟  هرچند تنش‌ها عمیق و چندلایه هستند باید بگویم این احتمال صفر مطلق نیست اما این احتمال بسیار ضعیف است زیرا هر دو کشور هویت خود را به باورهای ایدئولوژیکی خود گره زده اند از این رو نمی توان بدون رخدادی بزرگ در یکی یا هر دوی این کشورها انتظار تغییر در روابط را داشت.

با این حال جامعه جهانی تلاش دارد تا جلوی جنگ را بگیرد. غربی ها بیشتر بصورت سنتی و بدون در نظر گرفتن اعمال صهیونیست ها از اسرائیل طرفداری می کنند، در مقابل اگر چه بیشتر دولت های جهان بخاطر پول هم که شده طرفدار اسرائیل هستند اما عموم مسلمانان طرفدار فلسطین در جنگ ایران و اسرائیل طرفدار جمهوری اسلامی هستند. باز تکرار می کنم که این مسئله فقط شامل مردم می شود و دولت های اسلامی چندان تمایلی به حمایت از جمهوری اسلامی ندارند.

اگر بخواهیم به این سوال بپردازیم که آیا این دو کشور می‌توانند در صلح و آرامش کنار هم زندگی کنند، باید به چند نکته توجه کنیم:
تغییر در نگرش‌های ایدئولوژیک: بخشی از تنش میان این دو کشور ناشی از ایدئولوژی‌های متخاصم است. اگر هر دو کشور بتوانند رویکردی معتدل‌تر و پراگماتیک‌تر در پیش گیرند، به ویژه در سیاست‌های خارجی و نگاهشان به یکدیگر، احتمال صلح افزایش می‌یابد.
مذاکره و دیپلماسی: هر دو کشور می‌توانند از طریق دیپلماسی و ایجاد زمینه‌های مشترک به سمت صلح حرکت کنند. مسئله فلسطین یکی از بزرگترین موانع است، و یافتن راه‌حلی عادلانه برای آن می‌تواند یکی از کلیدهای کاهش تنش‌ها باشد. یکی از بزرگترین مشکلات در این مورد عدم به رسمیت شناختن اسرائیل توسط جمهوری اسلامی است که مانع از مذاکره مستقیم شده است.
کاهش نقش دین در سیاست خارجی: اگر نقش دین در سیاست‌های خارجی هر دو کشور کاهش یابد و رویکردهای سکولارتر و عملی‌تر جایگزین شود، احتمال همکاری و گفتگو افزایش می‌یابد.

 

 

آرزوی کانت و صلح جهانی

فلسفه کانت و جنگ و روابط بین الملل

ایده‌های ایمانوئل کانت در مورد صلح جهانی داری که در کتاب معروفش “به سوی صلح جاودان” (Perpetual Peace) به اون پرداخته. کانت باور داشت که صلح پایدار در جهان امکان‌پذیره، اما برای رسیدن به اون، نیازمند شرایط و تغییرات عمیق در سیستم‌های حکومتی و روابط بین‌المللی هستیم. او معتقد بود که باید جمهوری‌های آزاد و دموکراتیک ایجاد بشن، که در اون‌ها حکومت بر اساس اراده عمومی مردم اداره بشه. همچنین، کانت تأکید زیادی روی ایجاد یک فدراسیون جهانی داشت که از طریق قوانین مشترک، کشورهای جهان رو به هم پیوند بده و از وقوع جنگ‌ها جلوگیری کنه.

ایده‌های کانت و وضعیت کنونی بشر

بشر تاکنون قدم‌هایی در مسیر این ایده‌ها برداشته، اما همچنان با صلح جاودان فاصله زیادی داره. بعد از جنگ جهانی دوم، جامعه جهانی تلاش کرد سازمان‌هایی مثل سازمان ملل متحد رو ایجاد کنه که تا حدی به ایده کانت در مورد فدراسیون جهانی نزدیک می‌شه. هدف اصلی این سازمان‌ها حفظ صلح، حل منازعات از طریق مذاکره و جلوگیری از وقوع جنگ‌های جهانی دیگه بود. اما با اینکه سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی تا حدی به کاهش درگیری‌ها کمک کرده‌اند، هنوز هم جنگ‌ها، اختلافات و تنش‌های زیادی در جهان وجود داره.

با این همه سازمان ملل در بسیاری از مسائل بدلیل  نفوذ کشورهای پرقدرت جانب دارانه عمل کرده که خود این موضوع کارایی این سازمان را کاهش داده.

چالش‌های تحقق آرزوی کانت

– رقابت‌های ژئوپلیتیکی و منافع ملی: بسیاری از دولت‌ها منافع ملی خودشون رو در اولویت قرار می‌دن و در نتیجه، همکاری جهانی رو فدای اهداف خود می‌کنن. این مسئله باعث می‌شه که کشورهای بزرگ و قدرتمند همیشه درگیر رقابت‌های نظامی و اقتصادی باشن و صلح جهانی به عنوان یک اولویت کلی نادیده گرفته بشه.

– ایدئولوژی‌ها و تعصبات: تفاوت‌های ایدئولوژیک و دینی همچنان منجر به درگیری و تنش بین ملت‌ها می‌شن. همونطور که در بحث ایران و اسرائیل اشاره شد، بسیاری از درگیری‌های مدرن ریشه در تفاوت‌های عمیق فرهنگی و دینی دارن، که حل اون‌ها به سادگی امکان‌پذیر نیست.

– طبیعت انسانی و تکامل: از دیدگاه زیست‌شناسی تکاملی، بشر به عنوان موجودی رقابتی تکامل پیدا کرده. در طول تاریخ، انسان‌ها برای منابع محدود مثل غذا، سرزمین و امنیت با هم رقابت کرده‌اند، و این رقابت‌ها بخشی از تاریخ تکامل انسانی رو شکل داده. بنابراین، برخی از دانشمندان و فیلسوفان معتقدن که میل به جنگ و خشونت تا حدی در طبیعت انسانی ریشه داره و به این راحتی از بین نمی‌ره.

– اقتصاد و ساختار قدرت جهانی: سیستم‌های اقتصادی جهان، به ویژه سرمایه‌داری، رقابت و نابرابری رو تشدید می‌کنه. کشورهای قدرتمند از لحاظ اقتصادی و نظامی اغلب به دنبال حفظ سلطه خودشون هستن و این مسئله باعث می‌شه همکاری جهانی به سختی ممکن بشه.

آیا تحقق صلح جهانی ممکنه؟

با اینکه مشکلات زیادی بر سر راه صلح جهانی وجود داره، اما آرزوی کانت به کلی غیرممکن نیست. برخی از روندهای تاریخی نشون می‌دن که بشر در برخی حوزه‌ها پیشرفت‌هایی کرده:
– دموکراسی‌های پایدار و همکاری‌های بین‌المللی: تعداد کشورهای دموکراتیک در جهان افزایش پیدا کرده و دولت‌های دموکراتیک کمتر با هم وارد جنگ می‌شن. این مسئله تا حدی به پیش‌بینی کانت درباره تأثیر دموکراسی بر صلح نزدیک می‌شه.

– اقتصاد جهانی و وابستگی متقابل: در دنیای مدرن، اقتصادها به شدت به هم وابسته‌اند. این وابستگی متقابل اقتصادی می‌تونه انگیزه‌هایی برای همکاری و کاهش تنش‌ها ایجاد کنه، چون کشورها می‌دونن که جنگ می‌تونه به ضرر منافع اقتصادی‌شون باشه.

– توسعه حقوق بشر و نهادهای بین‌المللی: توسعه نهادهای بین‌المللی و تقویت حقوق بشر از جمله تلاش‌های مهم در راستای صلح جهانی بوده. با اینکه این نهادها به طور کامل موفق نشده‌اند، اما نشون‌دهنده این هستن که بشر به دنبال ایجاد نظم و صلح جهانیه.

 

نقش اینترنت در کاهش جنگ ها در جهان

نقش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در تحولات جهانی به‌ویژه در موضوع صلح و جنگ به شدت تاثیرگذار بوده. اکنون که این مطلب را می نویسم بسیاری از دولت ها اینترنت را برای شهروندانشان محدود کرده اند و از روح حقیقت جوی انسان در هراسند. اگر به تاثیرات اینترنت و شبکه‌های اجتماعی بر انسان‌ها و شکل‌دهی به نوعی جامعه جهانی نگاه کنیم، چند نکته کلیدی در این زمینه مطرحه:

۱. آگاهی جهانی و شفاف‌سازی جنگ‌ها

اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، ابزارهایی قدرتمند برای شفاف‌سازی اتفاقات جنگی و انسانی کردن قربانیان جنگ‌ها شده‌اند. وقتی تصاویر، ویدیوها و داستان‌های شخصی از زنان، کودکان، و قربانیان جنگ‌ها در سراسر جهان به سرعت منتشر می‌شوند، مردم از سراسر دنیا به شکلی مستقیم و بی‌واسطه با خشونت‌های جنگی مواجه می‌شوند. این شفاف‌سازی و دسترسی به اطلاعات فوری باعث می‌شود که انسان‌ها بیشتر به فجایع جنگ‌ها حساسیت نشان بدهند و بسیاری از آنها علیه جنگ‌ها موضع بگیرند.

این امر به افزایش آگاهی عمومی منجر شده و حرکت‌های ضد جنگ و تلاش‌های مدنی برای صلح بیشتر شده‌اند. مردم از طریق اینترنت به راحتی می‌توانند از طریق امضا کردن طومارها، شرکت در کمپین‌های آنلاین یا حمایت از سازمان‌های غیردولتی، اعتراض‌های خود را بیان کنند و دولت‌ها را به چالش بکشند.

۲. افزایش همدلی و ایجاد زبان جهانی

یکی از مهم‌ترین تاثیرات شبکه‌های اجتماعی، همدلی جهانی است. وقتی افراد از کشورها و فرهنگ‌های مختلف به اشتراک گذاشتن تجربه‌های انسانی و تراژیک می‌پردازند، مرزهای جغرافیایی و سیاسی کمرنگ‌تر می‌شود. مردم دیگر فقط به عنوان یک شهروند کشور خودشان به مسائل نگاه نمی‌کنند، بلکه به عنوان بخشی از یک جامعه جهانی احساس مسئولیت می‌کنند. این همدلی می‌تواند به کاهش نفرت‌پراکنی و تشویق به صلح و دیالوگ منجر شود.

شبکه‌های اجتماعی همچنین به نوعی زبان جهانی کمک کرده‌اند؛ زبان دیجیتالی‌ای که از طریق تصاویر، ویدیوها، هشتگ‌ها و پیام‌های کوتاه، مردم از نقاط مختلف جهان را به هم متصل کرده. این ارتباط فراگیر و همه‌جانبه، یک حس وحدت جهانی را به وجود آورده که تا حدی می‌تواند با ملی‌گرایی شدید و تفکرات تنگ‌نظرانه مقابله کند.

جنگ و نقش اینترنت در کاهش جنک ها

۳. تضعیف ملی‌گرایی و قدرت دولت‌ها

یکی از پیامدهای افزایش دسترسی به اطلاعات جهانی این است که بسیاری از افراد دیگر نمی‌توانند به راحتی با روایت‌های ملی‌گرایانه دولت‌هایشان تحت تاثیر قرار بگیرند. دولت‌ها در گذشته می‌توانستند اطلاعات را کنترل کنند و روایت‌های ملی‌گرایانه یا جنگ‌طلبانه را به مردم ارائه بدهند، اما حالا به لطف اینترنت، مردم به منابع مختلف اطلاعات دسترسی دارند. این دسترسی باعث می‌شود که افراد داستان‌های دیگری درباره جنگ و صلح بشنوند که ممکن است با آنچه دولت‌ها به آن‌ها می‌گویند، متفاوت باشد.

از این منظر، اینترنت نوعی تعادل قدرت بین دولت‌ها و مردم به وجود آورده. در بسیاری از موارد، شهروندان قادرند که دولت‌ها و سیاست‌هایشان را به چالش بکشند و خواستار شفافیت و پاسخگویی باشند.

۴. قدرت جنبش‌های مدنی و صلح‌طلب

اینترنت بستر مناسبی برای جنبش‌های صلح‌طلب و سازمان‌های غیردولتی به وجود آورده. این جنبش‌ها حالا می‌توانند به راحتی با مردم سراسر جهان ارتباط برقرار کنند، کمپین‌های جهانی راه بیاندازند و حتی در برخی موارد دولت‌ها و سیاست‌های جنگ‌طلبانه را به عقب برانند. به عنوان مثال، جنبش‌های ضد جنگ در کشورهای مختلف اغلب از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی برای سازماندهی اعتراضات، جلب حمایت بین‌المللی و افزایش فشار سیاسی بر دولت‌ها استفاده می‌کنند.

۵. کاهش انحصار رسانه‌ای

در گذشته، دولت‌ها و رسانه‌های بزرگ می‌توانستند با کنترل اطلاعات عمومی، نظر مردم را به نفع خودشان شکل بدهند. اما اینترنت این انحصار را شکسته و به مردم امکان داده که روایت‌های مستقل و مختلف را ببینند. مردم می‌توانند از طریق منابع غیررسمی یا از افراد عادی که خودشان شاهد رویدادها بوده‌اند، اطلاعات دریافت کنند. این شکست انحصار رسانه‌ای به مردم این قدرت را داده تا بیشتر از همیشه در مورد مسائل جهانی آگاه بشن و در برابر اطلاعات دولتی و رسمی موضع‌گیری کنند.

۶. چالش‌ها و مشکلات

البته، باید به این نکته هم توجه کنیم که اینترنت همیشه به نفع صلح و همدلی عمل نمی‌کنه. همونطور که اینترنت می‌تونه به افزایش همدلی و آگاهی کمک کنه، می‌تونه زمینه‌ساز نفرت‌پراکنی و قطب‌بندی‌های شدید هم بشه. گروه‌های تندرو و افراطی از شبکه‌های اجتماعی برای تقویت روایت‌های خشونت‌آمیز، ترویج جنگ و بی‌اعتمادی بین ملت‌ها استفاده می‌کنند. همچنین، انتشار اخبار جعلی و اطلاعات غلط می‌تونه به ایجاد تنش‌ها و بحران‌های جدید منجر بشه.

 

جمع بندی

در انتها اگر چه جنگ ها نابودگر آرامش و زندگی بشرند اما گویی که اجتناب ناپذیرند. مرگ کودکان و گرسنگی زنان در میانه جنگ های بی پایان و بیرحمانه، همواره دردناک است. نابودی خانه ها و هر آنچه انسان ساخته به دست خشونت همین انسان نتنها تراژدی است بلکه از نگاه هرکس که خوب به این وضع بشر تامل کند مضحک است.

ما تا زمانی که این جنگ ها روابط بینمان را تعریف می کنند قادر به همکاری های گسترده نیستیم، چه بسا اگر جنگیدنی نبود علم و منطق و فرهنگ بشری چنان رشد میکرد که فرسنگ ها از آنچه امروز هستیم بالاتر و والاتر بودیم.

با همه اینها نمی توان فقط به نقاط منفی این مورد نگاه کرد، شاید اگر کمی غیر احساسی به مقوله جنگ نگاه کنیم بتوانیم در حمله مغول و سوزاندن کتابخانه ها هم نکته ای مثبت بیابیم. جنگ بخشی از تاریخ ما بوده و ظاهرا خواهد بود. بدون آنکه از آن استقبال کنیم باید بگوییم خیلی از جنگ ها عامل اصلی ورود به دوره های جدید بوده اند. جنگ ها باعث پیشرفت و رشد جوامع و انسجام و اتحاد ملت ها شده اند.

گاهی جنگ ها برای بازنده ها هم مانند برنده ها سازنده هستند. چه کسی تصور میکرد که ژاپنی که با بمب اتم و بمب های آتش زای ناپالم نابود شد بتواند در چند دهه چنان قدرت اقتصادی پیدا کند که برای سالها با بالاترین تولید ناخالص ملی دومین کشور جهان باشد. یا آلمان هیتلری که سراسر با خاک یکسان شد و حتی آن را به دو نیمه شرقی و غربی تقسیم کردند بتواند در مدت کوتاهی یک سوم ثروت اروپا را تصاحب کند؟

جنگ برای قربانیان تلخ و برای آیندگان شیرین است، درست مانند سوختن جنگل که خاک را برای نسلی نو غنی می کند.

بیشتر بخوانید:

حراجی از دست نده:

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید