ممکن است تیتر این مقاله بنظر عجیب بیاید! چگونه می توان از همنوع خودمان متنفر بود؟ آیا این احساسی نیست که اغلب نسبت به یکدیگر داریم؟ در این نوشته می خواهم به چرایی جنک های بشری بپردازم و اگر شما به علوم انسانی علاقه مند هستید همراهم باشید؟
چرا انسان ها با هم می جنگند؟
وقتی این سوال را میپرسیم ناخودآگاه تاریخ خونبار بشری بخصوص در سده بیستم میلادی در ذهنمان مرور می شود در حالی که باید گفت بشر همیشه همین بوده است. بعضی دانشمندان علوم انسانی باور دارند که جنگیدن برای انسان ها راهی برای بقاست، در واقع همان جواب های انتخاب طبیعی داروین را که پاسخ چرایی وجود خیلی از گونه ها من جمله خودماست را به جوامع انسانی هم نسبت میدهند.
انتخاب اصلح از طریق منازعات بی پایان برای حل مشکلاتی که همیشه نوعی از آنها وجود دارند، بعضی از این پژوهشگران حتی پا را فراتر گذشته و ادعا کرده اند که جنگ ها نتنها مضر نیستند بلکه برای ارتقای سطح زندگی، گسیل به دوره های جدید، کشف و اختراعات نوین به جنگیدن نیاز داریم. اقتصادهای بزرگ دنیا می توانند بعد از جنگ افزایش تولید ناخالص ملی را تجربه کنند و چیزهایی از این قبیل… یکی از این کتاب ها که جنگ را مفید میدونه از یان موریس هست لینک گوگل ریدز اینجاست.
از اینها که بگذریم شاید سوالاتی برایمان پدید بیاید مثل اینکه چرا خاورمیانه همیشه در میانه این منازعات بوده؟ آیا دین و دین زدگی در اینکه “هی من ازت متنفرم” نقش داشته؟
قبل از پاسخ به این سوال بنظرم بهتر کمی عمیقتر به مسئله نگاه کنیم.
چرا گونه انسان، جامعه بشری را به عنوان یک کل نمی بیند؟ مشکل تنها در دو حرف خلاصه میشود : “ما”. “ما” در جوامع بشری به گونه های مختلفی تعریف می شود. در خاورمیانه موضوع این نیست که هوا گرم است و مردم کلافه اند پس یکدیگر را می کشند. بلکه موضوع این است که “ما” ها طوری تعریف شده اند که نه در تعامل با یکدیگر که در اغلب موارد در تقابل یکدیگر قرار می گیرند. هر گروهی با یک “ما” تعریف می شود، و اگر این ما را خوب وارسی کنید میبینید که قابلیت تقسیم دارد اما در بسط یافتن محدودیت فراوانی دارد.
اگر شما یک عراقی کُردِ ایزدی مذهب باشید، حداقل 8 گروه یا “ما” ی دیگر وجود دارند که از شما متنفرند و می خواهند شما را به هر نحو از روی زمین پاک کنند. برای دیگر گروهها هم وضع بهتر نیست بلکه تنها این موضوع مطرح است که آیا آنها در طول تاریخشان به اندازه کافی فرصت داشته اند تا جامعه خود را به لحاظ جمعیتی و امکاناتی بسط دهند تا بتوانند از خود مراقبت کنند و برای کودکانشان فضای امنی بوجود آورند یا محکومند که بقیه عمر را دنبال سوراخ موش بگردند یا هویت مخفی کنند، تنها به این دلیل که عضو یک “ما” ی ضعیف بوده اند.
اگر از شما پرسیده شود که کی هستید شاید پاسخ دهید من یک ایرانی ام یا بگویید من یک ایرانی شیعه هستم یا بگویید من یک ایرانی شیعه ترک زبان ساکن تبریز هستم، در هر حال هرگونه که خود را تعریف می کنید در واقع در حال برشمردن وابستگی های خود هستید. چه می شود اگر اعراب حاشیه خلیج فارس بگویند ما می خواهیم با ایرانی ها بجنگیم یا بگویند جنگ ما با شیعیان است یا بگویند ما از ترک ها متنفریم؟ در هر یک از سه حالت تصور شده شما به جنگ فرا خوانده شده اید زیرا در هر سه گروه عضو بوده اید. این تعاریف مکرر از از دوایر تو در توی “ما” در واقع باعث می شوند که سطح اصطحکاک بین فرهنگی بالا رود و آتش تنفر در میان جوامع بشری همواره روشن بماند.
نمی توان جهانی را تصور کرد که در آن به کودکان یاد داد که شما پیش از هر چیز انسان هستید و باید هم نوع خود را دوست داشته باشید، این اگر چه روی کاغذ زیباست اما شدنی نیست در حقیقت هیچ کس نمی تواند چنین نفوذی در جوامع بشری داشته باشد که بتواند همگان را راضی کند که به یکدیگر عشق بورزند حتی اگر عیسی باشد. گونه ما همواره به این بخش بندی ها و مرزبندی های قومیتی و فرهنگی ادامه میدهد اگر چه خبر خوب برای جهان آینده این است که اینترنت نقش بسیار پررنگی در همدلی جهانیان با یکدیگر داشته است اما هنوز راه درازی برای صلح پایدار بشری وجود دارد.
این آرزوی کانت بود که دولت های جهان ارتش هایشان را مرخص کنند و تحت لقای یک سازمان ملل متحد(نه به شکل امروزی البته) زندگی در صلح داشته باشند. البته نباید این گفته کارل پوپر را فراموش کرد گفت: “در ﻣﻴﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﻣﺎﻥ ﻫﺎی ﺳﻴﺎسی، ﺁن که ﺍﺩﻋﺎی ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ بشری ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻄﺮﻧﺎک تر ﺍﺳﺖ. ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍی ﺑﺮﭘﺎیی بهشت ﺑﺮ زمین همیشه جهنم به بار آورده“.
اگرچه جمله پوپر به این معنا نیست که باید در مقابل مشکلات و معضلات جوامع بشری منفعل بود و سکوت اختیار کرد اما نباید فراموش کرد که دادن نسخه های جهان شمول ممکن است باعث فجایع شوند. بعنوان نمونه تزهای زیبای کارل مارکس که آرزوی زندگی بهتر برای کارگران و مستضعفین جهان را داشت به اردوگاه های کار اجباری گولاگ ختم شد.
اگر انسان را یک نوع گونه حیوانی دسته بندی کنیم خشونت ذاتی این گونه در حد اعتدال طبیعی قرار دارد، یعنی ما برای بقا نیاز چندانی به خشونت نداریم و در عین حال از آن کاملا هم فارغ نیستیم. چیزی که مهم است فشار اجتماعی گروههای “ما” است. اگر گروه ها ما را مجبور کنند که یکدیگر را بکشیم بطور عجیبی در مقابل خواسته گروهمان تسلیم هستیم، چیزی که هانا آرنت آن را ابتذال شر می نامید. هانا آرنت با این عبارت به ما توضیح می دهد که چه شیطانی در وجود همه ما انسان های عادی وجود دارد و تصور اینکه کارهای وحشتناک مثل نسل کشی و جنایات جنگی تنها از بدترین انسان ها ساخته است، چقدر تفکر نادرستی است.
پینکر و کاهش خشونت در عصر ما:
استیون پینکر، روانشناس دانشگاه هاروارد و نویسنده کتابهایی چون “فرشتگان محافظ وجود ما”، معتقد است که خشونت بهمرور زمان کاهش یافته است و ما در عصر طلایی زندگی میکنیم که علم، اومانیسم و پیشرفت باعث کاهش خشونت و بهبود زندگی بشر شده است.پینکر در کتابش “اینک روشنگری”، با استفاده از دادهها و نمودارهای مختلف، نشان میدهد که بسیاری از شاخصهای مهم زندگی بشری مانند نرخ مرگومیر، سواد زنان، و امنیت بهبود یافتهاند.
او همچنین بر این باور است که سرمایهداری بازار آزاد طی دو سه قرن گذشته معیارهای زندگی را بهبود بخشیده و جهان به سوی نظم و پیچیدگی بیشتر حرکت کرده است، جان گری این دیدگاه پینکر را نقد میکند و معتقد است که دیدگاه پینکر بیش از حد خوشبینانه و سادهانگارانه است. او پینکر را به عدم توجه به جنبههای تاریک علمگرایی و تاریخ بشر متهم میکند و معتقد است که علم نمیتواند به تنهایی بنیان اخلاق و سیاست را شکل دهد. گری به جای اینکه کاهش خشونت را نتیجه مستقیم پیشرفت علم بداند، به پیچیدگیهای بیشتری در تحلیل تاریخی و اجتماعی باور دارد و در مورد روند خشونت در تاریخ و نقش علم و اومانیسم در بهبود زندگی بشر نظرات کاملاً متفاوتی دارند. لینک مقاله از گاردین اینجاست.
البته من هیچ یک از دو دیدگاه خوش بینانه و بدبینانه را قبول ندارم، بنظر من انسان در طول تاریخش هموار بهارها و زمستان های بی شماری داشته و بنظرم جنگ ها مانند چرخش سال ها بارها و بارها تکرار می شوند تا جایی که یا گستردگی یک جنگ منجر به نابودی گونه ما شود یا آنکه با بیگانگان هوشمند در فضا برخورد کنیم که این خود مارا به جایی برساند که انسان ها یک “ما” ی قویتر و مستحکم تری بسازند و آن “دیگران” مورد تنفر شکل غیر انسانی به خود بگیرند. درباره قسمت اول این جمله از انیشتین است که گفته: “«من نمیدانم انسانها با چه اسلحهای در جنگ جهانی سوم با یکدیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود.» “
چطور بعضی از انسانها دست به خشونتهای بینهایت سنگدلانه میزنند؟
در مقاله ای که در اینجا منتشر شده، به بررسی انگیزهها و دلایل پشت خشونتهای شدید و غیرقابلفهم برخی افراد پرداخته شده است. این مقاله تلاش دارد تا توضیح دهد چرا و چگونه افراد معمولی، که به نظر نمیرسد خشن باشند، دست به اعمال خشونتآمیز میزنند.
نویسنده ابتدا دو نظریه رایج را بررسی میکند:
- نظریه مهارزدایی: این نظریه معتقد است حتی افراد عادی نیز تمایلات خشونتبار دارند، اما در شرایط عادی این تمایلات را کنترل میکنند. وقتی این کنترل از بین میرود، خشونت بروز میکند. این نظریه در آزمایشهایی مورد بررسی قرار گرفته که نشان میدهند افراد وقتی کنترل خود را از دست میدهند، پرخاشگری بیشتری نشان میدهند.
- نظریه فرصتهای ساختاری: این نظریه پیشنهاد میکند که خشونت زمانی رخ میدهد که شرایط محیطی و اجتماعی به گونهای باشد که فرصت برای اعمال خشونت فراهم شود. این نظریه به نقش محیط و شرایط پیرامونی در بروز خشونت تاکید دارد.
در نهایت، مقاله به این نتیجه میرسد که برای فهم بهتر خشونت باید به ترکیبی از این دو نظریه و همچنین عوامل روانی و اجتماعی دیگر توجه کرد. نویسنده تأکید میکند که خشونت همیشه منطقی یا ذاتی نیست و بسیاری از عواملی که باعث خشونت میشوند، در سطحی عمیقتر و پیچیدهتر قرار دارند.
روح جنگی
چرا انسانها با وجود تمایل به زندگی مسالمتآمیز، در مواقعی به خشونت و جنگ روی میآورند؟
تئوریهای روانشناختی
- پرخاشگری ذاتی: این تئوری معتقد است که انسانها به طور ذاتی و فطری تمایلات خشونتآمیز دارند. این نظریه توسط روانشناسانی مانند زیگموند فروید و کنراد لورنز مطرح شده است. فروید معتقد بود که انسانها دارای نیرویی به نام “تاناتوس” هستند که تمایل به تخریب و خشونت دارد. لورنز نیز به شباهتهای رفتاری بین انسان و حیوانات پرداخته و معتقد بود که پرخاشگری یک ویژگی ذاتی و بیولوژیکی است که از اجداد حیوانی ما به ارث رسیده است.
- یادگیری اجتماعی: این تئوری بر اساس کارهای آلبرت بندورا توسعه یافته و معتقد است که رفتارهای خشونتآمیز از طریق مشاهده و تقلید یاد گرفته میشوند. افراد از طریق مشاهده رفتار دیگران، به ویژه در محیطهای اجتماعی که خشونت پذیرفته شده و حتی تشویق میشود، این رفتارها را یاد میگیرند و در شرایط مشابه به کار میگیرند.
- نظریه فرسودگی: این نظریه توسط لئونارد برکویتز مطرح شده و به تاثیر شرایط محیطی و استرس بر افزایش پرخاشگری میپردازد. برکویتز معتقد است که استرس و ناکامیهای مکرر میتوانند منجر به افزایش پرخاشگری و خشونت شوند.
عوامل اجتماعی
- نابرابری اقتصادی و اجتماعی: یکی از عوامل اصلی تشدید تعارضات و خشونتها در جوامع، نابرابری اقتصادی و اجتماعی است. وقتی که گروههای مختلف جامعه احساس کنند که حقوق و فرصتهای مساوی ندارند، تمایل به درگیری و تعارض افزایش مییابد. این نابرابریها میتوانند به اشکال مختلف از جمله تبعیض نژادی، جنسیتی و مذهبی بروز کنند.
- فرهنگ خشونت: در برخی جوامع، خشونت به عنوان یک رفتار مقبول و حتی مطلوب تلقی میشود. این فرهنگ خشونت میتواند از طریق رسانهها، آموزش و پرورش و نهادهای اجتماعی تقویت شود و به نسلهای بعدی منتقل شود.
- فشارهای جمعی و هویت گروهی (همان تئوری “ما”): احساس تعلق به یک گروه خاص و دفاع از هویت گروهی میتواند منجر به تعارضات و خشونتهای بینگروهی شود. وقتی افراد احساس کنند که هویت و ارزشهای گروهیشان مورد تهدید قرار گرفته، تمایل به دفاع از آنها به هر قیمتی افزایش مییابد.
مکانیزمهای تشدید تعارض
- دیگرسازی(همان تئوری “دیگران”): یکی از مکانیزمهای اصلی تشدید تعارض، فرآیند دیگرسازی است. در این فرآیند، گروههای مختلف جامعه، گروههای دیگر را به عنوان “دیگری” و دشمن تصور میکنند. این دیگرسازی میتواند منجر به ایجاد پیشداوریها و تبعیضهای شدید شود و زمینه را برای خشونت و درگیری فراهم کند.
- تحریک و پروپاگاندا: استفاده از تحریک و پروپاگاندا توسط رهبران سیاسی و اجتماعی میتواند تعارضات را تشدید کند. این رهبران با استفاده از ابزارهای رسانهای و تبلیغاتی، تلاش میکنند تا احساسات و عواطف مردم را به نفع خود تحریک کنند و از آنها برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرند.
- انتقامجویی و تلافی: یکی دیگر از مکانیزمهای تشدید تعارض، انتقامجویی و تلافی است. وقتی که یک گروه یا فرد احساس کند که به او ظلم شده، تمایل به انتقامجویی و تلافی افزایش مییابد. این مکانیزم میتواند به یک چرخه بیپایان از خشونت و درگیری منجر شود.
در هر حال علت طغیان انسان علیه انسان ذاتی باشد یا اکتسابی من بعید میدانم که این درد درمان داشته باشد و خواه نا خواه باید با آن زندگی کرد.
بیشتر بخوانید : جنگ جنگ تا پیروزی (فلسفی)
خاور میانه در آتش
اگر در یکی از کشورهای خاورمیانه زندگی می کنید خوب میدانید که خشونت اینجا در یک سطح دیگری قرار دارد و تقریبا همیشه داشته است. وقتی تاریخ را می خوانیم از حمله مغول ها تا چشم های کور شده توسط آقا محمد خان قاجار همه و همه همواره یادآور قتل و رنج و آوارگیست، سرزمینی که بنظر غنای فرهنگیش دامن گیرش شده و همیشه کسانی هستند که بخواهند کسان دیگر را بکشند و ضبح کنند.
امروز یهودیان در سرزمین کوچک فلسطین دارای قدرت شده اند و می بینید که به صغیر و کبیر رحم نمی کنند و پیشتر هم در جنگ های صلیبی، آن سرزمین تسلط دو گروه مسلمان و مسیحی را تجربه کرده بود که هیچ کدام خاطرات شیرینی را یادآور نمی شوند. پس اگر دین نتواند موجب نزدیکی انسان ها و کاهش رنج ها و مصائب زندگی بشری شود چه چیز خواهد شد؟ منشاء اخلاق بشری کجاست؟ اگر ذات ما آنگونه که مسیحیان باور دارند به گناه اول آلوده است آیا می توانیم به آموزش و محیط امیدوار باشیم؟
جنگ، از گذشتههای دور تا به امروز، همواره جزء جداییناپذیری از تاریخ بشر بوده است. در عصر کنونی، با ظهور گروههای تروریستی مانند داعش، بحثهای زیادی پیرامون مفهوم و مشروعیت جنگ به وجود آمده است.
تعریف جنگ مشروع
جنگ مشروع یا “جنگ عادلانه” مفهومی است که ریشه در فلسفه و الهیات قرون وسطی دارد. بر اساس این نظریه، جنگهایی که به دلایل اخلاقی و با رعایت شرایط خاصی آغاز میشوند، مشروعیت دارند. این شرایط شامل موارد زیر میشود:
- دلیل موجه: جنگ باید به دلیل موجهی آغاز شود، مانند دفاع از خود یا جلوگیری از ظلم.
- نیات صحیح: نیت پشت جنگ باید درست و اخلاقی باشد.
- آخرین راهحل: جنگ باید آخرین گزینه بعد از تمامی تلاشهای دیپلماتیک و صلحآمیز باشد.
- امکان موفقیت: جنگ باید احتمال موفقیت داشته باشد.
- تناسب: میزان خشونت و اقدامات جنگی باید متناسب با هدف جنگ باشد.
- حفاظت از غیرنظامیان: باید تلاش شود تا از آسیب دیدن غیرنظامیان جلوگیری شود.
ظهور داعش و چالشهای جدید
ظهور داعش به عنوان یک گروه تروریستی با ایدئولوژی افراطی و خشونتبار، چالشهای جدیدی را در زمینه جنگ مشروع به وجود آورده است. داعش با استفاده از تروریسم و خشونت علیه غیرنظامیان، به تهدیدی جدی برای امنیت جهانی تبدیل شده است. این گروه به سرعت مناطق وسیعی را در عراق و سوریه تحت کنترل خود درآورد و اقدامات بیرحمانهای را علیه مردم مرتکب شد. بنابراین، بسیاری از کشورها و سازمانهای بینالمللی با این سوال مواجه شدند که چگونه میتوان با چنین تهدیدی مقابله کرد و آیا اقدام نظامی علیه داعش مشروع است یا خیر.
مشروعیت مبارزه با داعش
برای بررسی مشروعیت مبارزه با داعش، میتوان شرایط جنگ مشروع را به کار برد:
- دلیل موجه: مبارزه با داعش به دلایل موجهی همچون دفاع از خود و جلوگیری از جنایات گسترده این گروه علیه بشریت، مشروعیت دارد.
- نیات صحیح: نیات پشت مبارزه با داعش، حفاظت از مردم بیگناه و جلوگیری از گسترش تروریسم است.
- آخرین راهحل: با توجه به اینکه تلاشهای دیپلماتیک و صلحآمیز برای مقابله با داعش بینتیجه بوده است، اقدام نظامی به عنوان آخرین راهحل مشروعیت پیدا میکند.
- امکان موفقیت: با توجه به توانایی نظامی ائتلاف بینالمللی، احتمال موفقیت در مبارزه با داعش بالا است.
- تناسب: میزان خشونت و اقدامات نظامی باید متناسب با هدف نابودی داعش و حفاظت از غیرنظامیان باشد.
- حفاظت از غیرنظامیان: تلاشها باید به گونهای باشد که از آسیب دیدن غیرنظامیان جلوگیری شود و حقوق بشر رعایت گردد.
چالشهای اخلاقی و عملی
با وجود مشروعیت تئوریک مبارزه با داعش، چالشهای اخلاقی و عملی زیادی وجود دارد. یکی از این چالشها، احتمال آسیب دیدن غیرنظامیان در جریان عملیات نظامی است. با توجه به حضور گسترده غیرنظامیان در مناطق تحت کنترل داعش، خطر بروز تلفات انسانی بالا است. بنابراین، عملیات نظامی باید با دقت و برنامهریزی دقیق انجام شود تا از بروز چنین خساراتی جلوگیری شود.
نقش سازمانهای بینالمللی
سازمانهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد نقش مهمی در مشروعیت بخشیدن به مبارزه با داعش دارند. این سازمانها میتوانند با تصویب قطعنامهها و ارائه حمایتهای قانونی، به ائتلافهای بینالمللی مشروعیت ببخشند و از تجاوزات و نقضهای حقوق بشر جلوگیری کنند. همچنین، سازمانهای بینالمللی میتوانند نقش مهمی در بازسازی مناطق آزاد شده از دست داعش و کمک به قربانیان این جنگ ایفا کنند.
تأثیرات بلندمدت جنگ علیه داعش
جنگ علیه داعش تأثیرات بلندمدتی بر منطقه و جهان دارد. یکی از این تأثیرات، بیثباتی سیاسی و اجتماعی در کشورهای درگیر است. علاوه بر این، بازسازی مناطق جنگزده و کمک به بازگشت پناهندگان و آوارگان از جمله چالشهای پساجنگ محسوب میشوند. جامعه بینالمللی باید به طور فعال در این زمینهها عمل کند و به کشورهای درگیر کمکهای مالی و فنی ارائه دهد.
رابطه دین و خشونت مذهبی
رابطه بین دین و خشونت مذهبی یکی از مباحث پیچیده و پرچالش در حوزه مطالعات دینی، جامعهشناسی و علوم سیاسی است. این موضوع به ویژه در قرن بیست و یکم، با توجه به افزایش خشونتهای مذهبی و تروریسم دینی، اهمیت و توجه بیشتری پیدا کرده است. در این مقاله به بررسی ابعاد مختلف این رابطه پرداخته و سوالاتی از قبیل اینکه آیا دین ذاتاً خشونتزا است یا اینکه خشونتهای مذهبی نتیجه تفاسیر خاص و سوءاستفادههای سیاسی هستند، پاسخ داده میشود.
دین و خشونت: ارتباط یا تقابل؟
یکی از سوالات اصلی در این زمینه این است که آیا دین به خودی خود میتواند منبع خشونت باشد یا اینکه خشونتهای مذهبی ناشی از تفاسیر نادرست و افراطی از متون دینی و سوءاستفادههای سیاسی است. برخی از نظریهپردازان معتقدند که متون دینی در ذات خود حاوی عناصری هستند که میتوانند به خشونت منجر شوند. این گروه از پژوهشگران به نمونههایی از متون مقدس اشاره میکنند که در آنها به جنگ، تنبیههای سخت و حتی کشتار دستور داده شده است.
در مقابل، گروه دیگری از پژوهشگران معتقدند که دین به خودی خود منبع خشونت نیست بلکه تفاسیر و سوءاستفادههای نادرست از متون دینی است که به خشونت منجر میشود. این گروه بر این باورند که تمامی ادیان بزرگ جهان پیامآور صلح و محبت هستند و خشونتهای مذهبی نتیجه برداشتهای افراطی و سوءاستفادههای سیاسی از دین است.
نمونههای تاریخی خشونتهای مذهبی
تاریخ پر از نمونههایی است که در آنها دین به عنوان توجیهی برای خشونت و جنگ به کار رفته است. در این بخش به برخی از این نمونهها اشاره میشود:
- جنگهای صلیبی: یکی از مشهورترین نمونههای خشونت مذهبی در تاریخ، جنگهای صلیبی است. این جنگها در قرون وسطی بین مسیحیان اروپایی و مسلمانان خاورمیانه رخ داد و هدف آن بازپسگیری سرزمینهای مقدس از دست مسلمانان بود. این جنگها به نام دین و با ادعای حفاظت از مسیحیت انجام شد و هزاران نفر در جریان آنها جان خود را از دست دادند.
- انگیزیسیون: در قرون وسطی، کلیسای کاتولیک دادگاههای تفتیش عقاید را برای مبارزه با بدعتها و انحرافات دینی تشکیل داد. این دادگاهها به عنوان ابزاری برای کنترل و سرکوب مخالفان مذهبی و سیاسی به کار رفت و بسیاری از افراد تحت شکنجه و اعدام قرار گرفتند.
- خشونتهای مذهبی در هند: در تاریخ هند، نمونههای متعددی از خشونتهای مذهبی بین هندوها و مسلمانان وجود دارد. این خشونتها گاهی به دلایل سیاسی و اقتصادی و گاهی به دلایل مذهبی و فرهنگی رخ دادهاند.
عوامل موثر بر خشونتهای مذهبی
برای درک بهتر رابطه بین دین و خشونت مذهبی، لازم است که به عوامل مختلفی که میتوانند در بروز خشونتهای مذهبی نقش داشته باشند، پرداخته شود. برخی از این عوامل عبارتند از:
- تفسیرهای افراطی از متون دینی: یکی از عوامل مهم در بروز خشونتهای مذهبی، تفسیرهای افراطی و نادرست از متون دینی است. این تفاسیر معمولاً توسط گروههای افراطی و با اهداف سیاسی به کار میروند و به توجیه خشونت و تروریسم میپردازند.
- سوءاستفادههای سیاسی از دین: دین میتواند به عنوان ابزاری برای کسب قدرت و کنترل سیاسی به کار رود. در بسیاری از موارد، رهبران سیاسی از دین به عنوان وسیلهای برای مشروعیت بخشیدن به اعمال خشونتآمیز و سرکوب مخالفان استفاده میکنند.
- فقر و نابرابری اجتماعی: فقر و نابرابری اجتماعی میتواند زمینهساز بروز خشونتهای مذهبی باشد. در جوامعی که فقر و نابرابری بالاست، افراد به دنبال راهی برای تغییر وضعیت خود هستند و در این راه ممکن است به گروههای افراطی مذهبی بپیوندند.
- هویتهای گروهی و ملی: هویتهای گروهی و ملی نیز میتوانند در بروز خشونتهای مذهبی نقش داشته باشند. وقتی که یک گروه مذهبی احساس کند که هویت و ارزشهایش مورد تهدید قرار گرفته، تمایل به خشونت و دفاع از خود افزایش مییابد.
نقش رسانهها در تشدید خشونتهای مذهبی
رسانهها نقش مهمی در شکلدهی به افکار عمومی و تشدید یا کاهش خشونتهای مذهبی دارند. در برخی موارد، رسانهها با پوشش گسترده و جانبدارانه از خشونتهای مذهبی، به تشدید تعارضات دامن میزنند. تصاویر و گزارشهای تحریکآمیز میتوانند احساسات مذهبی را شعلهور کنند و به بروز خشونتهای بیشتر منجر شوند. از سوی دیگر، رسانهها میتوانند نقش مثبتی در کاهش خشونتهای مذهبی داشته باشند. با ارائه اطلاعات درست و بیطرفانه و تشویق به گفتگو و تفاهم بین ادیان، رسانهها میتوانند به کاهش تعارضات و افزایش صلح و همزیستی کمک کنند.
راهکارهای کاهش خشونتهای مذهبی
برای کاهش خشونتهای مذهبی و افزایش صلح و همزیستی در جوامع، راهکارهای مختلفی وجود دارد که میتوان به کار گرفت. برخی از این راهکارها عبارتند از:
- آموزش و پرورش: یکی از مهمترین راهکارها برای کاهش خشونتهای مذهبی، آموزش و پرورش است. با آموزش مفاهیم صلح و تفاهم بین ادیان به کودکان و نوجوانان، میتوان زمینهساز ایجاد نسلی شد که به ارزشهای انسانی و اخلاقی پایبند باشد و از خشونت و تعصبهای مذهبی دوری کند.
- گفتگوی بین ادیان: گفتگوی بین ادیان یکی از روشهای موثر برای کاهش تعارضات مذهبی است. این گفتگوها میتوانند به افزایش تفاهم و احترام متقابل بین ادیان و کاهش سوءتفاهمها و تعصبهای مذهبی کمک کنند.
- تقویت نهادهای مدنی: نهادهای مدنی مانند سازمانهای غیردولتی و انجمنهای محلی میتوانند نقش مهمی در کاهش خشونتهای مذهبی داشته باشند. این نهادها میتوانند با برگزاری برنامههای آموزشی و فرهنگی، به افزایش آگاهی عمومی و ترویج صلح و همزیستی کمک کنند.
- ترویج عدالت اجتماعی و کاهش نابرابریها: یکی دیگر از راهکارهای موثر برای کاهش خشونتهای مذهبی، ترویج عدالت اجتماعی و کاهش نابرابریها است. با ایجاد فرصتهای برابر برای همه افراد جامعه و کاهش فقر و تبعیض، میتوان زمینهساز ایجاد جامعهای مسالمتآمیز و دور از خشونت شد.
- نقش رهبران دینی: رهبران دینی نیز نقش مهمی در کاهش خشونتهای مذهبی دارند. این رهبران میتوانند با ترویج مفاهیم صلح و محبت و تقبیح خشونت و تعصبهای مذهبی، به کاهش تعارضات و افزایش همزیستی کمک کنند.
رابطه بین دین و خشونت مذهبی پیچیده و چندوجهی است. در حالی که برخی معتقدند که دین به خودی خود میتواند منبع خشونت باشد، بسیاری بر این باورند که خشونتهای مذهبی نتیجه تفسیرهای نادرست و سوء استفادههای سیاسی از دین است. برای کاهش خشونتهای مذهبی و افزایش صلح و همزیستی در جوامع، لازم است که به عوامل مختلفی که در بروز این خشونتها نقش دارند، توجه کرده و راهکارهای مناسبی برای مقابله با آنها به کار گرفت. آموزش و پرورش، گفتگوی بین ادیان، تقویت نهادهای مدنی، ترویج عدالت اجتماعی و نقش فعال رهبران دینی از جمله راهکارهایی هستند که میتوانند در این زمینه موثر باشند.
چگونه جهان میتواند نسلکشی را متوقف کند؟
نسلکشی یکی از بزرگترین جنایات علیه بشریت است که تأثیرات ویرانگری بر جوامع و افراد برجای میگذارد. با وجود تلاشهای بینالمللی برای پیشگیری از نسلکشی، این پدیده همچنان در برخی نقاط جهان رخ میدهد. در این مقاله به بررسی راهکارها و چالشهای موجود برای متوقف کردن نسلکشی پرداخته میشود.
نسلکشی به معنای نابودی عمدی یک گروه قومی، نژادی، دینی یا ملی است. این پدیده شامل کشتار، آسیب جسمی یا روانی عمدی، ایجاد شرایط زندگی که منجر به نابودی فیزیکی گروه میشود، تحمیل اقدامات جلوگیری از زاد و ولد، و انتقال اجباری کودکان از یک گروه به گروه دیگر است.
پس از هولوکاست در جنگ جهانی دوم، جامعه بینالمللی تصمیم گرفت اقداماتی جدی برای جلوگیری از تکرار چنین فجایعی انجام دهد. نتیجه این تلاشها تصویب کنوانسیون جلوگیری و مجازات جرم نسلکشی در سال ۱۹۴۸ بود. این کنوانسیون کشورهای عضو را موظف میکند تا برای جلوگیری و مجازات نسلکشی اقدامات لازم را انجام دهند.
ما چقدر بهم نزدیکیم؟
شاید آزمایش معروف DNA را دیده باشید یا درباره آن از دیگران شنیده باشید. در این آزمایش که بصورت برنامه تلوزیونی به نمایش درآمد نشان داده شد چقدر تصورات ما نسبت به اصالت و تعلقمان به یک نژاد اشتباه است. ما انسان ها بیش از آنکه با یکدیگر تفاوت داشته باشیم بهم شبیه هستیم مسئله ای که اغلب فراموش می شود.
از نژاد بشر متنفرم!
وقتی علاقه به خشونت، عدم توجه به اشتراکات، تعصبات کور و غیبت تفکر منطقی و در نهایت قربانی شدن کودکان و زنان را می بینیم ناخودآگاه احساس می کنیم از این موجود دوپا متنفریم زیرا او خود مصیبت های فراوانی را برای زندگی پر از رنجش سبب می شود. اگر همه اینها را از نگاه یک موجود فرا زمینی یا یک هوش غیر انسانی بنگیریم این سوال پیش میاید که این گونه هیچ چیز منحصر به فردی نسبت به یک درنده بیشه زار ندارد چه بسا خوی وحشی گریش به واسطه قوه فاهمه ای که دارد بیش از دیگر جانوران به زمین و طبیعت آن خسارت وارد کرده است.
همیشه در فیلم های علمی تخیلی حمله موجودات فضایی به بهانه دزدی منابع نبوده، در یکی از فیلم های بیاد ماندی به نام “وقتی که زمین از حرکت ایستاد” موجودی فضایی که مشخص نیست چه کسی به او اجازه داده برای یک سیاره تصمیم بگیرد، ماموریت دارد که زمین را نابود کند تنها به این علت که انسان ها بیش از اینکه منطقی رفتار کنند بر اساس احساساتشان تصمیم می گیرند.
گونه انسان که حیات زمین را به مخاطره انداخته و تاریخ سیاهی دارد شاید هم شایسته حذف دائمی از صحنه جهان باشد یا شاید ما بیش از حد از خود انتظار داریم. انتظار اینکه منطقی رفتار کنیم و مهربان باشیم و در اخلاق بهتر از قبل باشیم. اگرچه از نظر آماری ساعات آرامش زندگی بشری بیشتر از وحشی گری های وی بوده و اگرچه بسیار می بینیم انسان گربه ها را ناز می کند و به سگ ها غذا می دهد و به کور و افریج و کهن سالان لرزان کمک می کند اما خشونت حتی در دفعات کم هم با توجه به آثارش بسیار زیاد و سترگ محسوب می شود.
در هر حال تنفر چیز خطرناکیست حتی اگر علتش وجود همین رذائل باشد. ما می توانیم از صفت ها متنفر باشیم اما اینکه از افراد دارای آن صفت متنفر باشیم موضوع دیگریست.
از انسان نا امید و متنفر نباشیم بلکه او را به چشم حیوان خطا کاری ببینیم که از کرده خود پشیمان می شود. گویی او نفرین شده تا از دست خودش همیشه عذاب بکشد. جنایت کند و دیگران و همنوعانش از قربانی شدن و دیدن قربانی ها یا شنیدن داستانشان عذاب بکشد. عده ای مامور این جهنم هستند و باقی مهمان هایی که هر چقدر تلاش می کنند تا جهان را جای بهتری کنند موفق نمی شوند.